arasteh

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

صبح هفتم آذر 59، دشمن با تمام قوا از هوا و دریا در صدد بازپس‌گیری پایانه‌های نفتی «البکر» و «الامیه»‌ برآمد که روز قبل توسط دریادلان نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی به تسخیر در آمده بود؛ اما در یک مصاف نابرابر، ناوچه «پیکان» به تنهایی توانست تعداد دیگری از کشتی‌ها و هواپیماهای عراقی را از صحنه عملیات خارج کند. سرانجام پس از ساعت‌ها نبرد بی‌امان، هنگام ظهر 7 آذر 1359، در حالیکه دلاورمردان این ناوچه، آخرین گلوله‌های خود را به سوی دشمن نشانه‌ می‌رفتند، ناوچه پیکان مورد اصابت چند موشک قرار گرفت و با پرسنل شجاع و فداکار خود در زیر آب‌های گرم خلیج‌فارس، جای گرفت. با اینحال نتیجه این مصاف و این رشادت‌ها، انهدام بزرگترین پایانه صدور نفت منطقه و از کار انداختن بیش از 50 درصد از توان رزمی نیروی دریایی عراق بود. این نبرد آنچنان در روحیه دشمن بعثی اثر گذاشت که تا پایان جنگ حرکت چندان مهمی در دریا از آنها مشاهده نشد. به مناسبت رشادت‌ها و دلاورمردی‌های نیروی دریایی ارتش در دفاع از جزایر، بنادر، سواحل و دریاهای کشور و بویژه دفاع از آبادان و خرمشهر و آب‌های خلیج‌فارس در دوران جنگ تحمیلی، با تأیید امام، هفتم آذر، روز نیروی دریایی ارتش نام گرفت تا همه ساله حماسه باشکوه دریادلان نیروی دریایی و یاد شهدای عزیز و گرانقدر دریایی گرامی داشته شود.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۳ ، ۱۹:۳۵
زهرا تلخابی

شهادت غم انگیز حضرت فاطمه صغری و یا رقیه علیها سلام، دختر امام حسین(ع) چنین است:

عصر روز سه شنبه در خرابه در کنار حضرت زینب(س) نشسته بود. جمعی از کودکان شامی را دید که در رفت و آمد هستند.

پرسید: عمه جان! اینان کجا می روند؟ حضرت زینب(س)فرمود: عزیزم این ها به خانه هایشان می روند. پرسید: عمه! مگر ما خانه نداریم؟ فرمودند: چرا عزیزم، خانه ما در مدینه است. تا نام مدینه را شنید، خاطرات زیبای همراهی با پدر در ذهن او آمد.

بلافاصله پرسید: عمه! پدرم کجاست؟ فرمود: به سفر رفته. طفل دیگر سخن نگفت، به گوشه خرابه رفته زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسی از شب گذشت. ظاهراً در عالم رؤیا پدر را دید. سراسیمه از خواب بیدار شد، مجدداً سراغ پدر را از عمه گرفت و بهانه جویی نمود، به گونه ای که با صدای ناله و گریه او تمام اهل خرابه به شیون و ناله پرداختند.

خبر را به یزید رساندند، دستور داد سر بریده پدرش را برایش ببرند. رأس مطهر سید الشهدا را در میان طَبَق جای داده، وارد خرابه کردند و مقابل این دختر قرار دادند. سرپوش طبق را کنار زد، سر مطهر سید الشهدا را دید، سر را برداشت و د رآغوش کشید.

بر پیشانی و لبهای پدر بوسه زد و آه و ناله اش بلند تر شد، گفت: پدر جان چه کسی صورت شما را به خونت رنگین کرد؟ پدر جان چه کسی رگهای گردنت را بریده؟ پدر جان «مَن ذَالَّذی أَیتَمَنی علی صِغَرِ سِنِّیِ» چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ پدر جان یتیم به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ بشود؟ پدر جان کاش خاک را بالش زیر سرم قرار می دادم، ولی محاسنت را خضاب شده به خونت نمی دیدم.

دختر خردسال حسین(ع) آن قدر شیرین زبانی کرد و با سر پدر ناله نمود تا خاموش شد. همه خیال کردند به خواب رفته. وقتی به سراغ او آمدند، از دنیا رفته بود. شبانه غساله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۳ ، ۱۹:۳۱
زهرا تلخابی